-
حال و هوای یک زیارت شب جمعه ای...
جمعه 24 دیماه سال 1389 23:19
اقرار می کنم که تو خوبی و من بدم... لایق نبوده ام که کند دعوتم کسی! مولا کریم بود که بی دعوت آمدم... مولا کریم بود که بی دعوت آمدم! مردودتر زمن نبود بنده ای ولی ... باور نمی کنم که تو مولا کنی ردم! . . . چقدر حال می ده وقتی گوشه ضریح توی دستته... یاد همه اونایی که می شناسی میفتی... وقتی دعای بعد از زیارت می خونی......
-
مهمان می شویم...
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 22:59
مهربانم ... مثل اینکه قرار است دوباره بیایم ! و این بار خیلی دلم تنگ است برای هوای حرمت... جمعه نماز صبح مهمانت می شوم مولای من! اگر عمری بماند...
-
به دنبال آرامش
دوشنبه 13 دیماه سال 1389 20:15
آرامش... این روزها گمش کرده ام!! هوای زیارت دارم... آرامشم آنجاست
-
هوای حرم ...
جمعه 10 دیماه سال 1389 23:27
اینجا که می نویسم... می دانم کم به کم کسی می خواند! ولی مطمئنم خودت حتما می خوانی... خسته ام... دلم را فقط گنبد طلا آرام میکند... می دانم!
-
درد دل عصر جمعه ای ...
جمعه 10 دیماه سال 1389 23:24
آقاجان! پس کی نوبت ما می شود؟! پوسید دلمان از خیلی چیزها! مهربانم... پس کی صدایم می زنی؟! می دانم ... می آیم ... کاش زودتر!
-
پنجره فولاد
شنبه 4 دیماه سال 1389 12:54
از دیوارها خسته ام عصر آهن و فولاد دلم را غل و زنجیر کرده... پنجره فولاد لطفا!!
-
حسرت...
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 21:42
کاش می توانستیم با دو دست کاری را که عباس(ع) بدون دست کرد ، بکنیم!!
-
چیزی که باید بدانیم!
دوشنبه 29 آذرماه سال 1389 00:16
بدانید که البته خدا یار شماست که بهترین یار و یاور است. سوره انفال - آیه 40
-
هوای حرم
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 09:09
بیچاره تهرانی ها ... هوای دل انگیز حرمت را ندارند!!! تا بتوانند حداقل نفس بکشند...
-
دلتنگی
شنبه 29 آبانماه سال 1389 10:28
دلتنگی بهانه نمی خواهد آقا... همین که روزها می گذرد از دیدن گنبد طلا... همین که دلم غنج می رود برای نشستن روبروی ضریح ... همین ها نشانه های دلتنگی ام است...
-
چشم انتظار دعوت ...
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 15:27
گوشه ی صحنی ... کنج رواقی... پنجره ای از ضریح... هچکدام سهم ما نمی شود از شما آقا!! چشم انتظار دعوتتان می مانیم...
-
تغییر
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 23:18
گنبد همان گنبد طلاست! صحن و رواق ها هم همان ها هستند... فقط انگار منم که تغییر کرده ام! حاجت هایم حضرت آقا! حاجت هایم نسبت به دو سال پیش که آدم فرق کرده...
-
آمدم ای شاه پناهم بده
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 17:11
کنجی از رواقی برای اندکی آرامش یافتن پنجره ای از ضریح برای اشک ریختن پناهم باش مولای من!!
-
حسادت کبوترها
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 14:35
کبوترها به دلم حسادت می کنند! دل من در آسمان حرم تو آنقدر اوج می گیرد... که آنها حتی به گرد پایش هم نمی رسند...
-
یادی از گنبد طلای آقا...
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 22:46
این روزها قیمت طلا عجیب دارد بالا می رود نمی دانم چرا همه اش توی نخ گنبد طلای شما هستم نه بابا ... باور کنید به خاطر طلایش نیست گرفتارم آقا...
-
تجربه واقعی یک زیارت به یاد ماندنی
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 01:27
وقتی از صحن انقلاب وارد می شی انگار عظمت گنبد طلایی توی چشمات هزار برابر می شه ... مخصوصا وقتی توی زاویه ای قرار می گیری که ایوان طلا گوشه سمت راست پایین گنبد باشه... عظمتش اونقدری هست که دلت بلرزه ... نه از ترس ... از اینکه اینجا کسی هست که برای چند ساعت هم که شده دلت رو از روی زمین پرواز بده ... درست مثل کبوتراش......
-
داستان من و تو
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 01:23
منم و تنهایی و غربتم بین مردم این روزگار منم و دردهایم که انگار تمامی ندارد منم و دلخستگی از این همه روزمرگی منم و پنجره فولاد و ایوان طلا منم و نوای دلنواز نقاره خانه منم و کاسه های طلایی سقاخانه منم و دلم و دردام و چشمم و اشکام شمایید و یک من ... که سخت محتاج عنایت شماست...
-
سلام ارباب غریبان
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 01:21
خوش به حال کبوترا... آزادند و رها... چقدر غریبم یا غریب الغربا!
-
السلام علبک یا بقیه الله فی ارضه
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 00:48
قصه دلتنگی ما برای شما تازگی ندارد. تمامی هم ندارد . تا دیدارتان چیزی نمانده اگر واقعا دلتنگتان باشیم. کاش باشیم. . .