اقرار می کنم که تو خوبی و من بدم...
لایق نبوده ام که کند دعوتم کسی!
مولا کریم بود که بی دعوت آمدم...
مولا کریم بود که بی دعوت آمدم!
مردودتر زمن نبود بنده ای ولی ...
باور نمی کنم که تو مولا کنی ردم!
. . .
چقدر حال می ده وقتی گوشه ضریح توی دستته...
یاد همه اونایی که می شناسی میفتی...
وقتی دعای بعد از زیارت می خونی...
وقتی ...
(شعرش مال یک کلیپ با یک صدای دلنشین از شبکه جهانی ثامن بود)
مهربانم ...
مثل اینکه قرار است دوباره بیایم !
و این بار خیلی دلم تنگ است برای هوای حرمت...
جمعه نماز صبح مهمانت می شوم مولای من!
اگر عمری بماند...
اینجا که می نویسم...
می دانم کم به کم کسی می خواند!
ولی مطمئنم خودت حتما می خوانی...
خسته ام...
دلم را فقط گنبد طلا آرام میکند...
می دانم!
آقاجان!
پس کی نوبت ما می شود؟!
پوسید دلمان از خیلی چیزها!
مهربانم...
پس کی صدایم می زنی؟!
می دانم ...
می آیم ...
کاش زودتر!